پ.ن :
مهزار=مهزیار (جهت روان شدن شعر)
شاعر نیم و شعر ندانم که چه باشد / من مرثیه خوان دل دیوانه ی خویشم
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
هــواتـو کــردم...
چشـم ها..........سرخ وملتهب
اشک ها......... می جوشـــد
ریــــــه.......... محتاج هــوا
سیـنـــه........... تنگِ تنگــــ
علائم بیماری ام هر دم بیشتر می شود..
امان از گازهای سمی دلتنگی..
می گویند
بعد از تنفس هوای حرمت ،
شیمیایی شده ام . . .
بی تاب تر می شود دلم
وقتی تنگیِ دلِ شما را
مرور می کند..
می دانم..
آنگاه که غبارهای غفلت ،
جلوی نگاه های دوخته شده به همِ ما را
می گیرد ،
قلب رئوف شما به شماره می افتد..
چرا که از بی رحمیِ فاصله
و خطر های راه باخبر است..
هیچ گاه باور نکردم
آنها که گفتند
معشوق بر پریشان حالیِ عاشق اعتنا نمی کند . . .
اصلا
بیاییم
پای دلتنگی هایمان معامله کنیم :
قلبی که از من به تاراج برده اید ، تقدیمِ شما
صحنی که مرا ازآن دریغ می کنید ، برای من
توشه ی صواب های ناقابلم ، تقدیمِ شما
سهمیه ی نگاه به مشبک های ضریح تان ، برای من
می بینید...؟!؟!
باز هم این عقل معاش اندیش چرتکه انداخت . . .
قلم را به دست دلم می سپارم :
چو اذن نفرمایی ، صواب ها نَسخ است
با دست های خالی ، معامله فسخ است